خواستگار کرونایی

ساخت وبلاگ

تو این هاگیرواگیر کرونایی یکی از همکارا پاشده اومده وساطت واسه فامیل یکی دیگه از همکارا (که اسمش باید سکرت میبود) خواستگاری کردن. از اونجایی که عموم خواستگاران محترم به خانه ارجاع داده میشدند از قضا این یکی رو بخاطر شرایطش تصمیم گرفتم خارج منزل دیدار کنم.

کفش های پاشنه بلند بالاخره جواب دادن یجورایی ، گرچه بخاطر این آسیبی که دیدم دیگه از پوشیدنش محروم موندم و تا مدتها باید خوابشو ببینم.

قضیه از این قرار بود که طرف کارمند بانک و متولد 65 اما، سرکار همکار میگفت تاکید دارن که قدش به ابروت میرسه و بلند نیست!! با توجه به سابقه ریس بانک که اومد و خیلی خیلی تو ذوقم خورد و خانواده هم راضی بودن و شد داستان ، این شد که گفتم اول خودم باید ببینمشون بعد خانواده ...

خلاصه خواهر طرف زنگ زد و بعد حال و احوال گفت اگه صلاح میدونین که یه فضای بازی رو تعیین کنین بریم اونجا... منم پرسیدم منزل کجا تشریف دارین که نزدیکتون باشه و اینطوری محل زندگیشون رو درآوردم که الهیه ست... قرار پارک کوهستان گذاشتم اما بعد اینکه با مسی و زهره مشورت کردم گفتن عوضش کن کافی شاپ بابونه بریم...

بعد کلی دور دور کردن تو مغازه های نوبهار بالاخره تونستن محل رو پیدا کنن و با زهره رفتیم سرمیز مذاکره... یه ذوق اولیه از بلند شدنشون جلو پامون بهم دست داد که خدایا منو اینهمه خوشبختی محاله این که حسابی قدبلند و هیکلیه... فقط کاملا سبزه بودش...

خلاصه کمی قندسابیده شدن در دل را کنترل کرده و مانند بچه مثبت ها ارام بر صندلی جا گرفتیم... خواهرش با اینکه مجرد بود و بچه تر میزد شروع کرد به سخنوری و از این در اون در صحبت کردن... زهره هم هی اصرار داشت که تنهاشون بذاریم صحبت کنن... تا بالاخره پسره دهان باز کرد و گفت حالا سفارش بدید چیزی میل کنین بعد... دوتا دندون نیش از دو طرف نداشت... از طرز حرف زدنش هم خوشم نیومد ... از اون مدل بچه کردا بود که موقع فارسی حرف زدن یه غلظت خاصی تو صداشونه...

خواهرش باز بهتر بود و با معرفی هایی که کرد معلوم شد از طرف پدری به سنجابی میخورن و از طرف مادری روانسر...میگفت پدرش ازدواج میکنه کرمانشاه ساکن میشه و شغلش هم راننده بوده... 4تا دخترن و همین یه برادر رو دارن ...دوتا از دخترا ازدواج کردن و دوتا مجرد تو خونه...

کاپوچینو سفارش دادم و اونا اسپرسو و زهره جون چایی!! سفارشا رو آوردن فنجون من حسابیییی خوشگل تر و بزرگ تر از سفارشای اونا بودش با اومدن سفارشا خواهرش و زهره جونم رفتن و من موندم یه پسر خجالتی ... برگشته میگه خیلی سوالا تو ذهنم بود ولی الان هیچی یادم نمیاد شما بپرس من جواب میدم نمیدونم چرا هرچی مرد اسکل به پست من میخوره اخه؟!!

از تحصیلاتش پرسیدم که گفت تازه لیسانس روابط عمومی گرفته و یکم که زیرو روش کردم دیدم از نظر سطح سواد و علاقه به این فاز هیچی بارش نیست... میگفت دیپلم بوده میره سرکار تو بانک که البته بعنوان نیروی شرکتی... تا حالا فقط شمال رفته بود اونم یکی دوبار با دوستاش!! و لذت زندگی رو تو دراز کشیدن کنار تلویزیون و خوابیدن میدید... خدایا اخه چرا هرچی تنبل خان به پست من میخوره؟!

درمورد شغل خانوم و مذهب و محل زندگی و این خضعولات هم نظرش رو پرسیدم که کلا چنگی به دل نمیزد... اصن تا حالا بهشون فکر نکرده بود انگار... یه آدم بیخیال که میگفت هرچه پیش آید خوش آید... میگفت خوبه خانم سرکار باشه بالاخره یه کمک خرج! گفتم یعنی اگه وضع مالیتون خوب باشه خانومتون نباید بره سرکار؟ برگشته میگه خودمم نمیرم سرکار

از نظر مالی وضعش متوسط رو به ضعیف بود چون خونه نداشت واسه کرایه کردنشم میخواست جای ارزون بگیره ماشینشم تیبا بود... خلاصه اونم چنگی به دل نمیزد...بهم میگفت سطح توقعت بالاست یکم پایین بیارش

منم غیرمستقیم بهش فهموندم که خیلی بالاتر از اونی هستم که بتونه فکرشو بکنه

اینم از خواستگار کرونایی... فقط خدا رو شکر میکنم به بابا نگفتم اینو وگرنه تا 6ماه مغز برام نمیذاشت از غرغر کردن که اینا کین میان بهت معرفی میکنن...

 

ملوس همیشه در قلبم...
ما را در سایت ملوس همیشه در قلبم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9radepayemalosb بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت: 2:04